امان از این مرضِ تاریخی. به بدبختیای گرفتار شدهایم که اسمِ کشورمان با اسلام با هم این طور عجین شده. فکر کنم کار به جایی بکشد که مجبور شویم یکی از این دو تا را آخرش عوض کنیم!
برای خودمان و با اصرارِ خودمان «بِرَند» شدهایم که هر فحشی که غربیها توی شبکههای اجتماعی میخواهند به اسلام بدهند، اسمِ ایران را هم کنارش میگذارند. از آن طرف عربستان پنجاه و خوردهای کشورِ اسلامی را دعوت کرده و فقط ایران و سوریه دعوت نبودهاند. غربیها هم استقبال کردهاند و برای آنها اسلامِ نفتی چیزِ خوب و صلح آمیزی است. اما به ما که میرسد خطرناک است. آنجا سرانِ کشورهای اسلامی در محضر حاج ترامپ دور همی هر چه دری بری دلشان خواسته نثار ایران کردهاند. از این طرف هم ایران هنوز گُهخوری اضافی میکند و تهِ دلش میخواهد هنوز میخواهد که امالقرای جهان اسلام باشد. ظریف پیامِ صلح میفرستد و سران عراب انتخابات مهم اخیر ایران را تحویل نمیگیرند. بعد ملتهای مستضعفی که سنگ شان را به سینه میزنیم خیلی شیک و تمیز میروند و پشت سرِ عربستان میایستند. سوریه را با این طمعکاری مان به دهانِ گرگ فرستادیم، حالا نوبت خودمان است؟
اینجا دیگر باید با خودمان کنار بیاییم و اشکال کار را در خودمان جستجو کنیم. باید بفهمیم که دلیلِ مسلمانیِ ما در سطح ملی ایمان و اعتقاد و این حرفها نیست. اینها بهانه است. دلیل اصلی همین قدرتطلبیها و ماجراجوییهاست. از زمانِ انقلاب با هارت و پورت وارد یک بازی شدهایم که به خیال خودمان برنده خارج شویم، هر چه که داشتهایم را هم باختهایم و دستبردار هم نیستیم.
به نظر من هیچ وقت از این روشن تر نبوده که ادعای اسلام سیاسی برای یک ایرانی تا چه اندازه تُفِ سر بالاست. تمامِ جهان اسلام علیه ایران به پا خواسته. آنها اصلن ما را مسلمان نمیدانند. گندش را آنها می زنند و بهای ممنوعیتاش را باید ما بپردازیم. من اینجا به مسائل اعتقادی کاری ندارم. بر هر اعتقادی که باشیم باید قبول کنیم که از نظر ژئوپولیتیکی این پافشاری ما برای مسلمانی یک چوبِ دو سر طلاست.
دلیلاش هم خیلی ساده است. خارج از جهانِ اسلام که اسلام بار معنایی منفی دارد ما را سمبلِ اسلام میدانند. داخلِ جهانِ اسلام که اسلام چیزِ خوبی است هم ما را نامسلمان و رافضی. در حالی که این کلمه مثل یک چاقوی دو لبه از هر دو طرف ما را میزند، عربستان از هر دو سرش سود میبرد. خریتِ عظیم تر از این در سطح ملی اگر سراغ دارید بگویید. نامِ کشور را نام ببرید.
شاید داریم سر اسامی بحث می کنیم، اما این کلمهی «اسلام» در آن معنایی که اکثریت مردم جهان بازتعریف کردهاند و نه به آن معنا و هویتی که ما میخواهیم را بشناسیم، برای ایران یک تفِ سر بالاست. یک «تروما» است. مصداق ملی بروز سندرومِ استکهلم برای یک ملت است.ایران اگر یک انسان بود این مصداق بزرگِ یک گرهی روانی بود که باید میرفت و با خودش کنار میآمد و حلاش میکرد! این اسلام سیاسی و انقلابی را بگذاریم پیشکشِ همان قوم و تباری که شروعاش کرد و هنوز ازش نان میخورد. این آیین خواستگاهاش فرهنگ و اقلیم و ارزشهای ما نیست. برای اعرابِ شیخ نشین حتا اگر ناخداباور باشند ارزشِ ملی/میهنی داره. برای پاکستانیها دستمایهی هویته که یک استان از هند نباشند. برای ایرانی چه خاصیتی دارد؟
قبول که اکثریت جهان اسلام غیر عرب هستند و اسلام خودشان رو دارند. ما هم اسلام خودمان رو داریم و پانصد سال هم هست که برایش اسم گذاشتهایم. ولی میبینید که وقتی ترامپ در آمریکا راهمان نمیدهد، راستش را نمیگوید که مطابق با اصلِ داستان اسمش را بگذارد «شیعه بن» یا «ایران بن». هر وقت که به نفعش باشد از کلمهی اسلام علیه ما استفاده می کند. اعراب هم هر وقت که بخواهند به ما میگویند نامسلمان و رافضی. الان هم که میبینید دست این دو تا در دست هم است و هم در دست هم است و «اسلام» شان هم تیغ شده بالای سرِ ما. از حافظه ی تاریخی مان رفته و گرنه دفعهی اول مان هم نیست. فقط این هویت را هر دفعه به شکلی به اسم خودمان میزنیم و باز هم کار نمی کند.
من راه حلی ندارم که این مسأله چه طور باید جراحی شود. به تاریخ هم اگر نگاه کنیم راه حلش نه شیعهی انقلابی است و نه فرهنگ جعلی عاریاییِ زمان آریامهر. این همه ملت و کشور کوچک و بزرگ اتفاقن به طور موفق هویتسازی کردهاند و زبان و الفبا و جغرافی خودشون رو از نو تعریف کردهاند؛ کُرهی جنوبی، ترکیه، اسراییل. تا بعد از یکی دو نسل کسی هم اصلن کسی چیزی یادش نمونده که اصل ماجرا چی بوده. ما هم یادمان رفته که اصل ماجرا چی بوده. اصلن ماجرا اصلی نداشته که بخوایم رویش تعصب داشته باشیم. همهی این هویتها جعلیاند و دلیل سیاسی داشتهاند. شیعهی صفوی، هویتِ آریاییِ سلسلهی ۲۵۰۰ ساله ی شاهنشاهی، ولایتِ فقیه. اینها هر کداماش زمان دولتِ وقت حربهای بوده برای رسیدن و ماندن در قدرت و گسترش آن و زمانی هم که طمع و زیادهخواهی بوده به دیوار خورده.
ویل دورانت هم البته معصوم نبوده ولی جایی گفته که وقتی که اسکندر طمع کرد امپراطوری پارس را گرفت راه تفکراتِ شرقی به غربِ سکولار باز شد. نتیجه اش هم بعد از چند قرن شد ظهور مسیحیت در متن خردگرایی یونانی و بردن جهان غرب به پانزده قرن تاریکی تا رنسانس. درست گفته یا غلط مثال خوبی است که طمع کردن و توی تله ی قدرت و کشورگشایی و امالقرا افتادن در دراز مدت می تواند چه طبعاتِ خطرناکی داشته باشد. هر حیوانِ چاق و چلهای برای شکار نیست ممکن است خطرناک باشد و او تو را بخورد. هر سرزمینی شایسته ی فتح نیست.
حالا اگر برای این سو استفاده ی دو طرفهای که از ما می شود راه حلی رفورمی چیزِِ دراز مدتی در طول یکی دو نسل به ذهنمان نمیرسه مجبور که نیستیم این همه امالقرا باشیم. مجبور هم نیستیم در شبکه های اجتماعی هم از حقوق اسلام و مسلمین و اصرار بر صلح آمیز بودن اسلام دفاع کنیم و خودمان را مسلمان بنامیم وقتی اصلن ایمان و اعتقادش را نداریم. این چتر بزرگی است که زیر سایه اش افتاده ایم و داریم بهایش را با انقلاب و جنگ و تحریم میدهیم. در واقع داریم بهای طمعِ خودمان را میدهیم.
خوب یک بخشی از این جغرافیا آدمهایی می پروراند که دلشان می خواد چپ و راست خودشان را منفجر کنند. این امالقرا شدن دارد؟ همان طور که شیخ سلمان رییس قبیلهی در صدرِ قدرت در عربستانِ سعودی گفته پایتختِ جهان اسلام عربستان است. والسلام. پایتخت اسلام نه در ترکیه و امپراطوری عثمانی است، نه در مصر است و نه تهران. ایران هم یک قدرت منطقهای صلحخواه باید باشد در رقابت و همکاری با آن پایتخت و پایتختهای دیگر.
ما باید بفهمیم که این «هایجک» کردنِ آن مدل هژمونی برای ما یک وسوسه است و چه شاه بیاید و چه ملا این وسوسه قلقلکمان میدهد. و آخر بازی را هم میبازیم. حکایت این است که برویم هندوانه بدزدیم زیر بقل و وقت برگشت که دمبال مان گذاشتند تمبان مان بیافتد. ضرب المثل جدید هم ساختم. بروید حال کنید!