ژانویه 03 1993
گرگ و روباه
يكی از روزهای فصل گرما/كه می خشكيد هر گونه گياهی
به زير تابش سوزان خورشيد/بيامد روبهی نزديك چاهی
•••
چو خم شد روبهك در چاه تاريك/درون آن بيفتاد او به ناگاه
چه می دانست آن روبه كه آخر/می افتد اين چنين در عمق آن چاه
•••
بر آن چاه عميق و گود و كم آب/دو محور بود و گردِ آن طنابی
به سرهای طناب دور محور/دو سطلی وصل بود از بهر آبی
•••
چو اندر چاه افتاد آن سيه بخت/به يك سطل از دو سطل افتاد ناگاه
به پايين رفت و آنگه سطل ديگر/به سرعت رفت بر بالای آن چاه
•••
پس از چندی بيامد گرگی آنجا/صدا زد روبهك کای گرگ پر زور!
منم روباه، هستم داخل چاه/تو هم اينجا بيا، از من مشو دور
•••
كه اين چاه به ظاهر تنگ و تاريك/بسی پر نور هست و خوب و زيبا
تمام خوردنی ها هست حاضر/غذاهای لذيذی هست اينجا
•••
چو اين تعريف را آن گرگ بشنيد/طمع كرد و درون سطل بنشست
به پايين رفت آن گرگ طمعكار/و آن روبه از آن چاه سيه رست!