ژانویه 20 1999
سرزمين آرزوها
بشنو اكنون داستانی را ز دورانهای دور/از زمانهایی كه مدفون است در ژرفای گور
از زمانهایی كاز او نام و نشان در دست نیست/یاد این دوران كنون از یاد ز آن دوران تهی است
از زمانی كاندر او یك ذهنِ تنها بود و بس/مردمانش را چو گیتی بود و خود را چون قفس
هستی پهناوری ميبود چون دنیای ما /مردمانش آرزوها، یادها، اندیشهها
اندر آن از آرزوها نسلها آمد پدید /تا كه بعد از مرگ هر یك، آرزویی نو رسید
گاه سر زد شعلهی عشقی و در ذهن اوفتاد/تا پس از آن آرزویی پای بر هستيی نهاد
لیك روزی ذهن از آن آرزو دل ميیبرید/آرزو را زندگيی آنگه به پایان ميیرسید
تا كه دنیا بار دیگر پاك میگردید از او/لاجرم این لحظهی مرگ است، مرگ آرزو
ذهن چون یك آرزو را در دل خود پرورد/دست بيرحم زمان ناگاه از یادش برد
زاد و مرگ آرزوها بود هم بر این روند /این چنین از رسم آن دوران حكایت كردهاند
لیك روزی آرزویی بر خلاف دیگران /چند اندیشید در پوچيی كار آن جهان
گفت: «جانم را بفرسود این روند یكنواخت /این تناوب زندگی را بهر من بیهوده ساخت
چون من اندر دهر بسیار آمد و بسیار مرد /تا جهانش كی به یاد آورد و كی از یاد برد
هر زمان شاید كه این دنیا فراموشم كند /جان من بستاند و چون شمع خاموشم كند
لاجرم آید گهی كاینجا نباشد جای من /لحظهی مرگ من و ناكامی دنیای من
تا! مباد این مرگ من مانند مرگ دیگران /من فدا باید شوم تا كام گیرد این جهان»
پس بدینسان آرزو آنگاه برْ آورده شد /هستیاش را كام داد اما ز یادش برده شد
كامكاران آرزو را میبرند از فكر و یاد /كام میگیرند از او، پس ميدهند او را به باد
عاقبت هر آرزو یك روز خواهد داد جان /خواه ناامید گردد ذهن و خواهی كامران
لیك ره را ميیتوان بسپرد در این هر دو راه /تا كدامین ره بُوَد نیك و كدامین اشتباه
باري، ار چه شرح آن گیتيی دو صد شهنامه بود /لیك از آنها یكی ماندهاست و آن این چامه بود
رسم آن كیهان چه میمانست با كیهانِ ما /تا چه شخصی باز گوید قصهی دوران ما…